به فکر این چو عاشقت شوم شوی نگار من
شبی سیه بود به رو نه روی چون به زار من
ز بند هر هجا تویی دلیل بودن از دمی
به جان برم چنان دمی که آه سینه جار من
بگو کمی ز آرزو چه می شود و گر به مو
رها کنی چو زلف خود تکان دهی به کار من
سری زدم به دلبری که کوی غمزه را غمی
چنان دمی مرا زدن که نیک و یار و بار من
دمک ز عاشقی چه شد که هر چه آرزو نشد
نبند به روی او که جان نشد مرا به یار من
وبلاگ اندیشه نو...برچسب : نویسنده : hadi1339a بازدید : 122