زمینم آسمان جایی تفکر ماوراهایی!
که ذلت بیش از این ناید مگر در ماجراهایی!
گرفتارم سیه بندی که در پی غصه ها باید!
وزآن اندوه آتش سر چه می بارد نداهایی!
دگر عزمم چنین باید که رفتن را گزین شاید!
درا گرمی به آغوشم که سردم در کجاهایی!
نمایان چون به ره خفته ورا در را چنان بسته!
نیاید پرتوی نوری سیاهی چون فراهایی!
بسی دردم به آوازی ترنم ساز افسانه!
تو گیرا دست من آیا چنانم روشناهایی!
دمک گر می رود یاری غروبی خور ز بیداری!
بسا بهتر که موعودت بی انجامد سزاهایی!
وبلاگ اندیشه نو...برچسب : نویسنده : hadi1339a بازدید : 171