عجب صبح دل انگیزی هوا چون پرتو تابان
نسیمی در وزش یک رو زند بر صورت و جانان
چنان مدهوش این هستی که در عالم نمی گنجد
حضوری در طراوت تا رسد گل را چنان خندان
تبار روشنایی هم به کار آید اگر تابد
چنان با دورمان پیمان که بینی یک اثر از آن
بگو یاران من تا کی غم این روزگاران را
رسا بر حال خوش با من برقصا با دگر مستان
تبارت روشنی نامت سلامت انتها راحت
منم یک غنچه ی خندان مگر تن را دهی از جان
وبلاگ اندیشه نو...برچسب : نویسنده : hadi1339a بازدید : 134