هوا ز سر رسد که جان ز درد خود صدا کند
ز لحظه ای که بی اثر ز خنده گریه ها کند
نمانده از اثر همین چو لحظهای که در کمین
به لحظه ای رسد که جان دمی به مبتلا کند
همان مثال ماجرا که پر بود به قصه ها
به زندگی دری شود که کوبه جا به جا کند
تر آن دمی شود ز من نفس کشم که نادمم
ز مست و خط رو به رو صفای انتها کند
دمک ز رفتنت شبی که می بری عجب دمی
شبی که چون به روشنی هوا نشد رها کند
وبلاگ اندیشه نو...برچسب : نویسنده : hadi1339a بازدید : 160