می ببرد برده را باز بگیرد قدم!ره به سرا نگذرد صحبت بودن کرم!گر برسد کوی تو ره به در سوی تو!جمله قرار آیدم واژه سرایم قلم!گفته ی پیمان بود چهره ی وجدان خرد!گشته نکویت کمان قوس هلالی که خم!خفته وزش را تبه رفته بیارد خبر!عالم ماتم نهان گر چه در آیم ز غم!لحظه ی وجدان نکو تا که شوی روبه رو!دیو بد اهریمنی صاحب گیتی ستم!غصه دمک عاشقی بگذرد این فارغی!کز ره کویت چنان یار نکو در برم! بخوانید, ...ادامه مطلب